چت جی پی تی برام داستان نوشت

(‪g.h.cc‬‏)‬ (‪g.h.cc‬‏)‬ (‪g.h.cc‬‏)‬ · 1404/4/24 23:20 · خواندن 4 دقیقه

اولش نخواستم داستان بنویسه بلکه راجب ژانر های فیلم و تونستن اینکه جلوه های بصریش رو نویسنده در کلمات خلاصه کنه ازش سوال کردم چون پشت هر فیلم یه فیلم نامه است دیگه...که بعد گفت میخوای یه داستان کوتاه بسازم و مطالب رو توش بیارم که با مثال ببینی؟ و خب ارههههههههههه

خدایی خوب بود فقط داستانش رو می زارم اگه دوست داشتید(شرط اخر پارت مینویسم)توضیحاتی که قبل از گفتن داستان بهم داد رو اینجا ام میزارم

بریم

 

 

 

 

 

 

 

عالی! بریم یک خلاصه داستان (طرح اولیه‌ی داستان کوتاه یا رمان) بنویسیم که ترکیب داشته باشه از:

✅ وحشت جسمی

✅ نمادگرایی

✅ مفاهیم فلسفی

 

نام موقتی داستان:

《پوست دوم》

 

---

✨ خلاصه داستان:

راوی اول‌شخص، مردی است که در یک شهر صنعتی زندگی یکنواخت و مکانیکی دارد. او هر روز سر ساعت مشخص از خواب بیدار می‌شود، داروی ضدحساسیتش را می‌خورد، به کارخانه می‌رود، و در سکوت به خانه برمی‌گردد.

مدتی‌ست که متوجه لایه‌ای نازک زیر پوستش شده که شب‌ها می‌لرزد، انگار چیزی درونش می‌خزد. اول فکر می‌کند که توهم است. اما هر روز این لایه ضخیم‌تر می‌شود و شروع به جدا شدن از پوست اصلی می‌کند، مثل "پوستی دوم"، اما با بافتی عجیب، صاف و فلزی.

او این پوست دوم را نمی‌تواند جدا کند، چون درد شدید و صدایی عجیب مثل جیغ استخوانی می‌دهد.

 

---

🔪 وحشت جسمی:

بدنش به‌تدریج با این "پوست دوم" ترکیب می‌شود.

موهایش می‌ریزد، چشم‌هایش نور را تحمل نمی‌کنند.

لایه جدیدی از پوست مثل فلز نازک ولی زنده، روی بدنش رشد می‌کند.

در پایان، دیگر نمی‌تواند غذا بخورد، چون دهانش بسته می‌شود و فقط یک شیار مکانیکی باقی می‌ماند.

 

---

🕳 نمادگرایی:

پوست دوم = نماد "فردیت از‌دست‌رفته" در جامعه‌ای ماشینی

کارخانه = تکرار بی‌معنای زندگی، جایگزینی انسان با ماشین

دارو = سرکوب احساسات و تمایلات انسانی

 

---

🧠 فلسفه:

اگر بدن تغییر کند، آیا هنوز همان انسان هستی؟

آیا ما خود را با بدن می‌شناسیم یا ذهنمان؟

در دنیایی که احساس و آزادی از بین رفته، آیا بدن فقط یک ماشین است؟

 

---

🎭 پایان باز (پیشنهادی):

در پایان داستان، شخصیت اصلی به کارخانه بازمی‌گردد. همه چیز همان است. فقط این‌بار، دیگر نیازی به نفس کشیدن ندارد. او فقط کار می‌کند، بی‌وقفه.

اما راوی با خود زمزمه می‌کند:

> «من هنوز زنده‌ام… یا شاید فقط کار می‌کنم؟»

 

 

---

اگه خوشت اومده، می‌تونیم از همین طرح یه داستان کوتاه واقعی با سبک نوشتاری سنگین یا ساده، بنویسیم و حتی دیالوگ‌محور یا با تک‌گویی درونی.

می‌خوای شروع کنیم به نوشتن نسخه‌ی اولش؟ سبک یا لحن خاصی مد نظرت هست؟

 

 

حالا من گفتم:

 

لحن طوری باشه که انگار راوی شخصیت اصلی عه بعد از تمام اتفاقاتی که براش افتاده..خشک و سرد مثل ربات ولی بغض گیر کرده یک انسان خفه شده که باور داره سرکوب کردن روحش زیر پوسته ی آهنین جدید حداقل باعث زنده موندنش در این دنیای مکانیکی میشه

 

 

 

چی گفت حالا👇🏻

 

 

فهمیدم. می‌خوای یک صدای درونی‌ـمونولوگ‌وار داشته باشیم؛ جایی که راوی به‌ظاهر خشک و بی‌احساس صحبت می‌کنه، اما جای خالی انسانیت و دردِ خفه‌شده توی کلماتش نشت می‌کنه.

لحنش باید این‌طور باشه:

جمله‌ها کوتاه.

واژه‌ها دقیق.

احساسات نه از طریق فریاد، بلکه از طریق فقدانِ احساس نمایان.

یک جور تسلیم همراه با مقاومت خاموش.

 

حالا اجازه بده یک پاراگراف (آغاز داستان) با این لحن بنویسم:

 

---

🕳 آغاز داستان کوتاه «پوست دوم»

> بیدار شدم. نه از خواب. از تکرار.

چراغ سقف مثل همیشه چشمم را نزد. نور را دیگر حس نمی‌کنم. پوست جدیدم نور را مثل آهن بازتاب می‌دهد، نه جذب.

قهوه دیشب هم دست نخورده مانده بود. دهانم دیگر باز نمی‌شود. شاید هم نباید بشود.

صدای زنگ هشدار درون جمجمه‌ام پیچید، دقیقاً ۵:۴۵. نه از گوشی. از خودم.

من حالا بخشی از زمان شده‌ام. پوست قبلی‌ام — همان نرم، گرم و ناقص — زیر تخت جمع شده. مثل لباسی که برای همیشه کوچک شده.

مردم می‌گویند هنوز انسانم. چون راه می‌روم. چون کار می‌کنم. چون فکر می‌کنم.

ولی من فقط عمل می‌کنم. فکر؟ دیگر مطمئن نیستم از آنِ من باشد.

و با این حال، هنوز دوست دارم زنده بمانم. شاید چون زنده بودن، تنها شکل مشروعِ مقاومت است. حتی اگر پوستت از فولاد باشد.

 

 

---

اگه این سبک رو دوست داری، می‌تونم ادامه بدم. مثلاً صحنه ورودش به کارخانه، مواجهه با دیگران، اولین باری که متوجه «تغییر» در خودش شده، و یا حتی پایان داستان.

کدوم قسمت رو دوست داری بعد از این بنویسیم؟ یا تغییر لحن/جمله‌بندی هم بخوای انجام می‌دم.

 

 

 

 

 

 

خب شرط..۶ لایک🙂