پایان خوش (۳)

(‪g.h.cc‬‏)‬ (‪g.h.cc‬‏)‬ (‪g.h.cc‬‏)‬ · 1404/4/29 00:46 · خواندن 2 دقیقه

خب این پارت یک ذره کوتاهه ولی امیدوارم خوشت بیاد...

بریم👇🏻

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مادرت کجاست؟

 (من...من نمیدونم!)

آروم گفت:

چیزی شده؟

 نه نه من خوبم(بهش بگم نمیدونم مادرم کیه کجاست اصلا مادر دارم؟ و اینکه هیچی راجبش نمیدونم و تا الان هم کنجکاوی نکردم راجبش؟)

چی گفتی؟

من چیزی نگفتم(فکر میخونی؟)

اره..اره فکر میخونم..

چی!

من فکرت تو رو فقط میخونم..

ف..فقط..من

(سرش پایین بود و در حالی که هنوز موهاش کمی خیس بود زمزمه میکرد)

(دستم رو دراز کردم به طرفش)چ..چی ش...

دستمو ول کن..ول ک....

(سرش با صدای قلنج بلندی بالا آمد و زل زد بهم)

من ذهنت رو میخونم..(پوزخند زد)میخوای...بدونی....چطوری!؟

..ول کن

گفتم بگو چطوری!؟

چ..چ..چطو..ری

چون من نمیخونمش...من...(لبخند هاش این بار با نرمی تا بنا گوش باز شد)..خودشم!

(دستم رو ول کرد و عقب رفت) همش از این دختر برام قالب میگیری...خب(بهم زل زد و گفت) به سوالش جواب بده..مامانت..؟!

م..ما..

اره چیه؟اسمش..چیه! اسکارلت..مارگارت...فاک گارلت!!! ببین مهم نیست..جلوی دختره من من میکنی بیا خب کمک کنم...(پوستش رو حاله ی تیره ای بلعید..کاملا به یه سایه تبدیل شد که فقط دهانی برای حرف زدن داشته باشه) بیا...

این ذهنته..بی شکل..سیاه و خسته..بگو.. شکل مادرت رو...یادت بیار!!

م..من..

چرا نمیتونی! تو این دنیا همه یه مادر دارن..کو!

من...

مظهر محبت تو کجاست؟ داریش؟ داشتیش...

چ..چی؟

قطعا داشتی...ولی لیاقت ش رو نه..میدونی چرا؟

چ..

چون اگه داشتی الان به خاطر میاوردیش!به جای یه دختر غریبه...مادرت رو..به قالب ذهنت میدادی تا تسکینت بده ولی من..ذهنت...مثل تو نیستم...هیچکس جز اون نمیتونه آرومت کنه...پیداش کن..قبل از اینکه از گشنگی بی شکلی..خودت رو بخورم

(اون سایه ی عظیم از فاصله دور مستقیم به دلم تاخت و قلبم رو شکافت..مثل خوره بود..تمام جونم درد می کرد..از درد به خودم میپیچیدم..تو این دنیای سفید تنها سیاهی در خود من بود..چشمام..ندید..آروم آروم همه چیز مهو شد و سیاهی مطلق آرامش دنیای سفید رو بلعید: مامانت مامانت...ک..کجاااااست؟؟)