روی کاغذی خواندم:
"زمان خونه تکونی برگه میریختم توی کیسه...کوچیک ،بزرگ ،پاره پاره،این برگه یا اون یا حتی اینی که من الان دارم روش مینویسم، برگه ی امتحان و تکلیف و جزوه و نامه ی یه دوست حتی.....نه محتوا نقش داشت و نه جلد و رو و شکل و شمایل...تنها چیزی که برای همشون سرانجام ایستاده بود یک کلمه بود:بازیافت"

 

"مترجم گوگل بزن حال ندارم ولی اگه خودت فهمیدی چی نوشته بالا عاشقتم کاواییかわいい🩷"

نمدونم چند دی عه...چیه..ولی مهم نیست.. 

یه شبی از ۳۰ شبه دیگه...

میخوای زمانت رو بده میخوای نده..دوست داری برو دوست داری نرو...مهم اینه که من تونستم یه راهی پیدا کنم افکار خورندم رو بیرون بریزم....